loading...
وب شعر | زیباترین شعر و غزل
علیرضا بازدید : 38 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

هزار مرتبه می خوانمت... ترانه تویی
شکوهِ این غزل، این فصل عاشقانه تویی

مرا گرفته به بر از هزار سو عشقت
قسم به بحر، که دریای بی کرانه تویی

اگرچه بر دل من کوهی از غم و درد است
کسی که می برد این بار را شبانه، تویی!

بیا که جامه ی پرهیز بر تنم نکنم
در آن شبی که انار هزاردانه تویی

بهشتِ کوچکِ ما -این بسیط شادی و نور
مباد بی تو دمی، ای که روحِ خانه تویی

 

علیرضا بازدید : 44 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

دوست دارم شعر گویم حال دل بهتر شود
با تو از احساس خوانم ،خطی از دفتر شود

دوست دارم در کنار چایی و قندان خود
لمس دستان تو باشد، مزه اش محشر شود!!

دوست دارم شعر هایم را بخوانی با نسیم
تازه گردم با صدایت ،گوش دنیا کر شود

دوست دارم طرحی از باران زنم بر شعر خویش
قطره قطره، نم نمک ریزد ،دو چشمم تر شود

دوست دارم بر مشامم بوی عطرت پیچد و...
تا به یک تصویر رویایی ز تو منجر شود

دوست دارم لحظه های بودنت را نازنین
آنقدر اینجا بمانی خستگی ها در شود

علیرضا بازدید : 36 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

آن دو چشمان سیاهت را به اشکت تر مکن
قلب من خود درد دارد ، تو دگر بدتر مکن

اشک تو چون خنجری بر قلب زارم میزند
من ستم بسیار دیدم ، تو جفا دیگر مکن

مستی چشمان تو سرتر زصد جام می است
بیش از این باده به جامم ، در شب آخر مکن

پیش رویت از خجالت گل شده پرپر به باغ
زین که هستی پس دگر ، رویت تو زیباتر مکن

بوی عطر تو هنوزم بر تنم جا مانده است
تو مرا همچون خدایی ، بنده ات کافر مکن

از خدا خواهم ، به آغوشت دهم من جان خود
پس بیا امشب در آغوشم ، دگر جا سر مکن

علیرضا بازدید : 44 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

با دیدن چشمان تو زیبا شده شعرم...
همرنگ غزلنامه ی نیما شده شعرم...

با این دل دیوانه ی من باز چه کردی...
بی پرده ببین با تو هم آوا شده شعرم...

ای مریم تنهایی من بانگ بر آور...
فریاد پس از مرگ مسیحا شده شعرم...

سوگند به باران تو ای عشق بهاری...
بی آتش زرتشت ٬ اوستا شده شعرم...

خوابم شده بیداری چشمان تو امشب...
انگیزه ی روییدن فردا شده شعرم...

بگذار که این پنجره ها بسته بمانند...
بر روی تو دروازه ی دنیا شده شعرم.....

علیرضا بازدید : 42 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

غزل به جاي چشم من،نگاه کُن به چشم او
ردیف هاي مانده را، میان چشم او بجو

نه مصرع ونه قافیه،نه شاه بیت خود غزل
بجز براي چشم او، به چشم دیگري نگو

نمی رسد به آخر این،هزار مثنويِ من
بخوان دوباره از دلت، نمازهاي بی وضو

به قامت کتاب من،بهار نقش بسته است
بیا دمی سخن ز یک، گل و بهار من بگو

چو چشمه سارعاشقی،به دفترم روان شده
به صحنه وجود من، رسیده وقت گفتگو

طواف را بهانه کن،بچرخ دور خانه اش
که از ازل به دور او، طواف بوده آرزو

شراب می هراسداز،طنین اشک چشم تو
امان که پروانه شده، اسیر دست آبرو

علیرضا بازدید : 224 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

بیا به عاشقی و شعر متهم باشیم ...
بیا بهانه نگیریم عشق هم باشیم ...

بیا تمام مسیر عبور باران را...
بدون چتر بخندیم ! هم قدم باشیم ...

موافقی که در آغوش هم خراب شویم ؟
شبیه شبنم گلبرگ غرق نم باشیم ؟

چقدر دوری و حسرت ؟ چقدر تنهایی ؟
چقدر ملعبه ی دست های غم باشیم ...

چرا به کام دل همدگر عسل نشویم ؟
چرا جدا ز هم و تلخ مثل سم باشیم ؟

بیا به عاشقی و شعر متهم باشیم ...
بیا بهانه نگیریم ' عشق هم باشیم ...

علیرضا بازدید : 70 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

من از احساس سرما، گرم برف بوسه‌ات بودم
ولی بر گرمی لب‌های سرمایت نیفروزم

تو در بارانِ آن شب، از دل دریا چه آوردی؟
که بعد از سال‌ها، امروز هم، محو و مه آلودم!

عروس معتدل را عقد دریا و زمین کردم
من آن افراط و تفریطم، مپرس از دیر یا زودم!

فقط در فکر بالا رفتنم از پله‌ی فطرت
به آخر می‌رسم آیا و یا در راه، نابودم؟

خودش هستی- همان شاید که باید می‌شدی- اما 
چقدر از دوری چشمان امید تو فرسودم

هزاران کاروان از دوری‌ات طی شد ولی بنگر
که در نزدیکی کنعان، زلیخا کرده مسدودم!

من اینجا، پشت دیوار تماشای تو مجروحم
نگاهی از تو با خود می‌برد تا مرز بهبودم

ورای جنگ‌های زشت و زیبا، جستجویم کن
در آتش‌بازی رنگین ابراهیم، نمرودم!

ورود عشق، از درهای ناممکن تماشایی است
فقط پلکی ز هم بگشا، که من چون اشک، مطرودم

 

علیرضا بازدید : 300 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

غصه ی دنیا ندارم، چون تو، دنیایم شدی
حسرت فردا ندارم، چون تو، فردایم شدی

داده ام گلخانه ام را دست تو ای نازنین
باغبان ِ مهربان ِ جمله گلهایم شدی

ماه وخورشید و فلک،دیگر نمیخواهم که تو
روشنی ِ دلپذیر ِ روز و شبهایم شدی

بی تو تنهایی مرا، بدجور تنها کرده بود
آمدی،، دیگر حبیب قلب تنهایم شدی

همچو ماهی بودم و در حسرت آب روان
با وجودت خوب من، مانند دریایم شدی

غصه ا ی دیگر ندارم، در دل حسرت کشم
خط بطلانی به روی درد و غمهایم شدی

علیرضا بازدید : 66 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (1)

در طلوع عشق می خواهم که مهمانم شوی
تا سحر در خلوتم مهمان دستانم شوی

پا گذاری در شب خالی و تنهای دلم
تا سپیده روشنایی بخش چشمانم شوی

گُر بگیرم در تبت از گرمی آغوش تو
در زمستان چون بهاران باغ و بستانم شوی

می نویسم از دو چشمت تا بدانی عاشقم
دوست دارم امشبی مست و غزلخوانم شوی

خواستم تا که بمانی در کنارم لحظه ای
باز یکبار دگر هم عهد و پیمانم شوی

"آمدی جانم به قربانت"، ولی در هر قدم
دل شکستی ، کاشکی اینبار درمانم شوی

علیرضا بازدید : 71 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

شبيه بام سفالي، شبيه باراني
و مثل شب‌نم گل‌هاي خانه مي‌ماني

هميشه گفته‌ام اين را دوباره مي‌گويم
به سردي‌ي تن من كرسي‌ي زمستاني

تو عاشقي... يا من؟ هيچ‌كس نمي‌داند
براي من غزل عاشقانه مي‌خواني

قشنگي‌ي تو در اين سطرها نمي‌گنجد
قصيده‌اي بايد مثل شعر خاقاني

چه‌گونه با تو بگويم كه دوست‌ات دارم
تو شعرهاي مرا نانوشته مي‌خواني

اگر اجازه دهي يك شباهت ديگر
مقدسي تو شايد عروس قرآني

و وزن و قافيه گم شد در اين غزل، هر چند ـ
كه دست‌پاچه‌‌گي‌ام را تو خوب مي‌داني

علیرضا بازدید : 37 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

 خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

کم کم به سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

علیرضا بازدید : 34 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

حرفهایت را نمیگویی،چه با ما میکنی
قلب و چشمم را ببین غرق تمنا میکنی

میکشی دستی به روی گیسوان من به ناز
این حقیرت را عزیزم شاه دنیا میکنی

دست من را میفشاری در میان دست خود
دوستت دارم عزیزم را که نجوا میکنی

چند روزی هم عزیزم عزم رفتن کرده ای
عاشقی ،حق داری و امروز و فردا میکنی

چشم در چشمان من کردی نگاهی مستمر
خوب میدانم که میمانی و غوغا میکنی

علیرضا بازدید : 38 شنبه 12 آبان 1397 نظرات (0)

من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم
آغازترین نقطه ی پایان تو هستم

در من اثر مهر تو یک راز مگوی است
من تشنه ی این تابش پنهان تو هستم

ای شعرترین ! سخت ترین قافیه! دریاب!
جان غزلی، من غزلِ جانِ تو هستم

در من نفس پاک اهورای تو گل کرد
از روز ازل، در پِیِ تو، زآنِ تو هستم

چون گیسوی آویخته بر زمزمه ی باد
عمریست که بیتاب و پریشان تو هستم

من شاعر سرگشته ی شبهای جدایی
عمریست به این شیوه غزلخوان تو هستم

امشب تو فقط ماه تماشایی من باش
من عاشق شب، عاشق چشمان تو هستم...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 84
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 13
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 15
  • بازدید سال : 3,120
  • بازدید کلی : 40,216
  • کدهای اختصاصی